عقل

تبدیل غذا به عقل و ایمان

🌙 بسم الله الرحمن الرحیم

«لقمه تبدیل به عقل و ایمان مى‏ شود»

… جمله‏ ای [را] پسر خود من و آن همراهى که با او بود از آقاى بهجت نقل کردند که…گفتند ، هر لقمه‏ ای که به دهانتان مى‏‌گذارید ، آن را لقمه ندانید ، [بلکه] ایمان است ، عقل است ، فکر است ، روش است ، عمل است !.

البته این برداشت از آیات و روایات است ، اما جمله را به این شکل گفتن ، گاهى از بزرگان هست که انسان خیلى به دلش مى‏ نشیند؛ غذایى که مى‏‌خورى نگو غذاست ، ایمان مى‏‌خورى! یا ایمانت خراب خواهد شد یا ایمانت خوب خواهد شد ، عقل است [که] مى‏‌خورى که یا عقلِ کج خواهد بود یا عقلِ درست خواهد بود ، فکر است که مى‏‌خورى ، یعنى مبدل به فکر و عقل و ایمان خواهد شد…

… غذاى حرام که خوردى معلوم است چه خواهد شد ، چه فکرى از آن متولد خواهد شد ، چه عقلى از آن متولد خواهد شد ، ایمان به چه صورت خواهد آمد. اینها همه غذاهاست که به این صورت در مى‏‌آید.

حالا حرامها را که نمى‏‌خورید ، مُشتبهات را هم نخورید ، هر جایی غذا نخورید ، غذاى هر کسى را نخورید ، غذاى هر مهمانخانه اى را ، هر هتلى را نخورید ، مگر این که جایى را پیدا کنید که بدانید غذایش حلال است ، خوب است. ولى [اگر] برایتان مشتبه شد ، نخورید ، یعنى فکر نکنید چیزى نیست ، نزد اهل باطن این مُسلّم است [که اگر] شما یک غذاى مشتبه خوردید ، هر چه تلاش کنید ، حال عبودیت در شما پیدا نخواهد شد! ما عالم را و سرّش را نمى‏‌فهمیم !.

مواظبت کنید که از عقل خودتان نخواهید که به شما بفهماند که چرا غذاى حرام نمى‏ گذارد قلب من به حال بیاید. عقل مى‏ گوید که من معذرت مى‏‌خواهم ، اینجا جاى من نیست ، من در این میدان نمى‏‌توانم جَوَلان داشته باشم ، این را از فوق من بپرسید ؛ [فوق او] کیست؟ وحى است ؛

اگر عقل اینها را دریافت مى‏‌کرد که دیگر وحى نمى‏‌خواست. عقل را به کار نبرید که چطور مى‏‌شود! اینها را شنیدید ؛ ولى گاهى من مى‏‌ترسم عقلتان را به کار ببرید ، که عقل بیچاره کارش این نیست ؛ آن (عقل) هم بیاید ، شما هم به شک بیافتید که زیاد قبول نکنید! …

🔹این کار وحی است…

✅ «بی توفیقی و غذای حرام و مشتبه»

… غذاى حرام نمی گذارد ما حال پیدا کنیم، نمی‌گذارد انسان قلبش به حال بیاید، نمی‌گذارد انسان رقّت قلب پیدا بکند. [اگر] عقلتان دریافت نکرد ، نگوئید حالا این دستورى است که معلوم نیست چگونه است! عقل کارش این نیست.

مانند این است که مثلاً شما گوشتان را بگیرید به طرف آن گل زیبایى که بوى خوبى هم دارد، قیافه خوبى هم دارد و هى به گوشتان بگوئید: می‌بینى چقدر زیباست! حالا چشم را هم بسته‌‏اید! گوش بالاخره شعور دارد، درک دارد ، ولى می‌گوید: مرا ببخشید ، این که می‌گویى از من برآورده نیست، بفرمائید به سراغ چشمتان بروید، اگر از منِ ( گوش ) چیزى بخواهید ، بپرسید، [باید این را بپرسید که] این صدا خوب است، ( یا ) آن صدا بد است، ( منِ گوش ) این را تشخیص می‌دهم.

یا چشمتان را به گل بدوزید و بگوئید: می بینى چقدر بوى خوب دارد؟ می گوید: این کار از من برآورده نیست ! به سراغ شامّه برو.

عقل کارش این نیست ، عقل می گوید برو به سراغ وحى ؛ منِ (عقل ) نمی‌فهمم غذاى حرام و شبهه ناک چگونه انسان را بى‌توفیق می کند ، برو از وحى بپرس! بدان حتمى است…

ادامه دارد… .

✅ ازبیانات حضرت استاد درماه مبارک

 

ضیافت الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

همه ی ما شنیده ایم که شهر مبارک رمضان ، شهر ضیافت الله است؛ ماهی است که انسان ها به مهمانی خوانده شده اند، از همان ابتدا.

این اندازه ما شعور داریم که خدا که انسان ها را به ضیافت خودش خوانده، این ضیافت که محرومیت از خوردن ها و آشامیدن ها است ( که قبلا داشته‌ایم) . اما این چه ضیافتی است و این چه معنایی دارد؟

این اولین سوالی است که بنظر ما می‌آید . اما با همان تعقل کم خودمان پی می‌بریم که از همین مسئله ما می‌توانیم یک سیر فکری در اسرار عبودیت را پیش بگیریم و خیلی از حقایق در عبودیت برای ما کشف بشود که اصلا عبودیت یعنی چه …

خود این جمله که ما در این ماه به ضیافت الهى دعوت شده‌ایم، خدا ما را به ضیافت خود دعوت کرده است و این هم چنین است که نباید بخوریم،نباید بیاشامیم، وحتى از آن چیزهایى که براى ما مباح بود باید امساک بکنیم، این را مى‏‌دانیم که از یک طرف ضیافت است، از یک طرف این مسائل. این چه معنا مى‌دهد؟

یعنى وقتى این دو جمله را بهم ضمیمه مى‏‌کنیم که از طرفى ضیافت، از طرفى حتى چیزهاى مباح را کنار گذاشتن! این دو را وقتى کنار هم قرار مى‏ دهیم، با همان درک کم خودمان بررسى مى‏ کنیم، این حقیقت و این معنا را مى‏ فهمیم که ما، هرچه از غیر خدا دل برداریم و بسوى خدا انصراف داشته باشیم، در جوار خدائیم و مهمان خدائیم و به کمال رسیده ایم، به اصل سعادت رسیده ‏ایم…

اولین معنى که این دو جمله مى ‏دهد همین است. نمى ‏خورم ، مهمان خدا هستم ، اگر بخورم مهمان خدا نیستم.
من از شما سؤال مى‏ کنم ، من در عین این که نمى ‏خورم، از خوردن امساک مى ‏کنم براى رضاى خدا و در همین حال من مهمان خدا هستم، در دار ضیافت الهى قرار گرفته ام ، معنى اش این است که من چون ضیف خدا هستم، از خدا اطعام مى ‏شوم یا نمى ‏شوم؟ مى‏ شوم ، چون ضیف او هستم.

پس اطعام شدن من از ناحیه حق در چه چیز است؟ در این که من از خوردن امساک بکنم! خوردن من، نخوردن من است.

خوردن من از آنچه که باید بخورم ، التذاذ من از آنچه که باید ارتزاق بشوم ، باصطلاح خودمان از آنچه که باید تغذیه بشوم ، در این است که تغذیه هایی که معمول ماست، آن را کنار بگذارم. توجه مى‏ کنید؟

آن که مى‏ گوید: اُقتلونى اُقتلونى یا ثِقاتى إنّ فى قتلى حیاتى ، دوستان من مرا بکشید که در کشتن من حیات من است ، البته این معنى جامعى است: فلا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله… این خودش یک باب است.

✅ سیراب شدن من در تشنگى من است؟ بله! … .

(حقیقت عبودیت همین است)

عقل و وحی

بسم الله الرحمن الرحیم

هوای نفس از جهل بر می خیزد؛ معرفت بالا و عنایت بالا می‌خواهد تا انسان، سراب را سراب ببیند؛ معرفت خاص می خواهد تا سراب را خوب ببیند و بفهمد. تعبّد به قرآن انسان باید داشته باشد تا مثل فریب خورده ها، فریب نخورد. کسی که معرفت و علم و شناخت ندارد، اول باید تابع انبیاء و اولیاء باشد، تا راه را بالاخره بیابد؛ تبعیت محض از انبیاء باید داشته باشد. این اولین و مهمترین مسأله در حرکت و سیر تکاملی انسان است.

ما از کسانی که در این مسائل تشکیک می کنند انتقاد می کنیم ولی خودمان هم دچار همان تردیدهامی شویم؛ عقل آتش را آب می بیند و آب را آتش؛ این از عقل برآورده نیست که درست آنها را بیابد و بفهمد. اصلا این در حیطه عقل نیست که بتواند تشخیص بدهد، مصالح ابدی خود را. (مگر عقل کُلّ به معنی خاص)

بالاخره باید تابع محض قــرآن و وحــی باشیم تا برسیم به آنجـــا که بایـــد بـرسیم که فوق عقل و اداراک عادی است …

خدا می فرماید، سنّت ما این است که هر کسی هر راهی را پیش گرفت، در همان راه ما دست او را می گیریم. خدا دست هر کسی را در همان راهی که پیش گرفته است، می گیرد و پیش می برد؛ این خیلی سخت و غلط انداز است؛ طبق آیه شریفه قرآن: « کُلّاً نُمِدُّ هـؤلاءِ وَ هـؤلاءِ مِن عَطاءِ رَبِّک … ». (سوره مبارکه اسراء آیه ۲۰ )

از تذکرات حضرت علامه محمد شجاعی (ره) در باب عقل و وحــی ۲۷/۱/۱۳۶۷

عقل کاذب

بسم الله الرحمن الرحیم

…اگر آسمان و زمین پر از آیت ها و نشانه ها باشد که هست، اگر دلایل روشن و براهین قاطع وجود داشته باشد که دارد، و اگر آنچه حقّ است روشن تر از آفتاب هم باشد که چنین هم هست، کسی که خود نمی خواهد بداند و بفهمد، مسلماً نخواهد دانست و نخواهد فهمید، و این چیزی است که کاملا واضح است.

در هر بابی کسی نخواهد آنچه را که حق در آن باب است بفهمد، نخواهد فهمید، چه رسد به باب دیــن که باب علـــم به معمّــای پیچیــده هســتی، و باب علـم به اسرار عمیــــق آن است. باب دین، یعنی علم به اینکه این هستـی از کجـاست و به کجـــا منتهـــی می شود. (دقت شود)

کسی که چند صباحی در این دنیاست، و در این چند صباح هم نمی خواهد عقل خود را جدّاً به کار اندازد و بفهمد و بداند این عالم هستی از کجاست و به کجا منتهی می گردد و چه طور و به چه صورت و به چه شکلی، و در حقیقت، عقل خود را از کار انداخته و به سقوط کشیده است، چگونه می شود بفهمد و بداند ؟!

پشّه کی داند که این باغ از کی است
کو بهاران زاد و  مرگش در   دیست

کِــرم کانـــدرچوب زایــد سست حـــال
کــی بداند چــوب را وقــت نهــــــال

(دفتردوم مثنوی)

وقتی کسی باطل را غرض و هدف خویش قرار داد و بر آن اصرار ورزید، و عقل خود را که برای رسیدن به حقّ و تشخیص آن از باطل و باطل از آن، در وجودش قرار داده شد بود در مسیر خود به کار نبرد، یعنی جلوی عقل خود را که می خواست او را به سوی آنچه حقّ است بکشد، گرفت و آن را در باطل و در تثبیتِ پنداری باطل به کار برد، و از جاهلانی که مانند او عقل خود را به سقوط کشیده و در باطل و ترویج و تثبیت آن به کار بسته اند تقلید نمود، و به این روش فخر و مباهات خفّت بار هم کرد، چگونه می شود و چگونه می تواند به حقایق دین که حقایق هستی و نظام وجود است برسد و آنها را بفهمد و بداند؟!!

گرچه   عقلت سوی   بالا می پَـرد
مــرغ  تقلیدت  به پَستـی می چَـــرد

علــم تقلیدی وبــــال جـان  ماست
عاریه ست و ما نشسته کآن ماست

زین خرد جـــاهل همی باید شدن
دست  در  دیوانگـــی  بایــــــــد  زدن

(دفتر دوم مثنوی)

چنین خصلتی عملاً باز داشتن عقل از شـأن اصلی آن است، زیرا شأن اصلی عقل که در نظام خلقت تعیین گردیده این است که برای رسیدن به آنچه واقعا حقّ است بدون هیچگونه غرض ومرضی و بدون هیچگونه سستی و بی تفاوتی و به صورت کاملا جدّی به تعقّل بپردازد و مجاهدت لازم را در این راه انجام دهد.

باز داشتن عقل از این شأن اصلی، و وادار ساختن عقل به غور در باطل و حقّ پنداشتن و حقّ نشان دادن آن، در حقیقت، صورت راستین عقل را از آن سلب نمودن ، و صورت دروغین عقل را بر آن نهادن ، و به نحو کاذب آن را عقل نامیدن ، وبه شکل معکوس، آن را به کار انداختن است. پیداست عمل چنین عقلی چگونه خواهد بود، و پیداست از این عقل ها و از این عاقلان بسیار زیاد است.

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی مدظله العالی