استاد محمد شجاعی (قدس سره)

کیفیت دعا

بسم الله الرحمن الرحیم

از تذکرات آیت الله استاد محمد شجاعی مد ظله العالی
درباب کیفیت دعـا و جبران مافـات

در زمانی که حال دعـا ندارید، استغفـار کنید، اگر برطرف نشد، باز هم استغفــار داشته باشید و سعی کنید استغفـار و طلب بخشش درست و واقعــی باشد. در هر حال، شرایط دعـا که از جمله: اصرار در دعا ، حضــور قلب و توجــه باطنی و خــوشبین بودن به اجابت دعــاو حالت انــابه و تضــرّع و … است، را داشته باشیـد.
متوجه این نکته باید بود که حـال داشتن در دعـا فقـط از جانب خـدای متعال است که او حال دعا را می دهد و ما فقط اصـرار و شـرایط دعا را باید سعـی کنیم، داشته باشیم و غــافل از دعـا نباشیم و باید سعــی خود را بکنیم.
اشتبـاه است که دعـا را فقط برای حـالِ عبـادت پیدا کردن بخوانیـم؛ البته حـال در دعـا بسیار خوب است و لازمـه آن هم، این است که ما اهـل مراقبــه باشیم. در طـول روز، غفــلت نداشتــه باشیم؛ متوجه حــق باشیم؛ گنـاه و عصیـانی مرتکب نشویـم تا هنگــام دعـا هم حــال پیــدا کنیم. و همین مسئله غافــل بودن و اهـل غفلت بودن، مانـــع دستیــابی به حـــالِ منــاسب در دعاست.

ازتذکرات معظم له ۲/۲/۱۳۶۷

بی حالی در عبادت

بسم الله الرحمن الرحیم

از تذکرات حضرت آیت الله استاد محمد شجاعی مد ظله العالی

بی ذوقی و بی حالی ها، معلول و نتیجه یک عمر حجاب هاست که ما کسب کرده ایم؛ نتیجه آن حجاب ها، آن است که، ما منجــذِب به معنویات و خدا نیستیم؛ از معاصی کبیره، تا غفلـت و معاصی جزئی تر از آن. این یک مسئله کلی است. چه باید کرد؟ …

در جبران گذشته باید تلاش کرد؛ استغفار، آن هم با شرایط استغفار؛ پشیمان شدن نسبت به گذشته، اصرار کردن، با مسکنت استغفار کردن، از طرف دیگر از آن ها که حجاب شده، باید جلوگیـری کرد؛ تصمیم بر ترک غفلت و مراقب حرکات خود بودن.

در هر قطعه از عبادات که بی حالی هست، در هر قدمـی، اول باید چند جمله ای استغفار با مسکنت و بعد، استمداد از خدا، و بلند شدن و شکستن تنبلی و کسالت، (در این صورت) انسان متوجه می شود، آنوقت حال هم پیدا می کند؛ البته استغفار مقطعی، غیر از آن استغفار کلّـی است.

اگر شما بیایید و فرش مرا بسوزانید، بعد بگویید که من به شما ارادت و علاقه دارم و باز، بار دوم کتاب هایم را از بین ببرید و بار سوم به اهل من، بی احترامی کنید، اگر بار اول چیزی نگویم، بار دوم و سوم، آیا نمی گویم که خودت را مسخره کرده ای؟!؛دروغ می گویی و… ؟!! . چگونه خدای متعال، بدی های ما را ببیند، و باز راه دهد؛ ما که موجودناچیز و کوچکی هستیم، این چنین. او چگونه به ما راه بدهد … بی حالی در اعمال یعنی اینکه، خدا به ما راه نمی دهد.

ازتذکرات معظم له ۲۹/۲/۱۳۶۷

عیدُ الله الاکبر

بسم الله الرحمن الرحیم



…  درغـدیر خـم قبـــلا، خدای متعال دستور داده بود به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که به مردم ابلاغ کن، هر که تو مولای او بودی و از تو اطاعت می کرد، بعد از تو از علی (علیه السلام) اطاعت کند.

آنها که به حضرت حسد داشتند، می خواستند خودشان باشند (در رأس امور) و آن حسد ها مصائب درست کرد؛ قبلا این دستور از خدا رسیده بود، ولی رسول الله (ص ) می ترسید که آن حسودها نگذارند و اصل قضیه را خراب کنند، یا به رســول الله (ص) لطمه ای وارد کنند؛ از این مسأله خوف داشت و ابـــلاغ  ولابت حضــرت را عقب انداخته بود؛ اما در حجـــــه الوداع و در چنین روزی (عیدغدیـرخم)، وحـــی آمد که دیگر به تأخیر نیانداز و آنــی که می ترسی به تو لطمه وارد کنند، خدا تو را از آن حفظ می کند.

« یا اَیّها الرّسُـول بَلّـغ ما اُنزلَ إلیکَ مِن رَبّــک…»

این را هم شیعــه گفته اند به تواتــر و هم عـامّه  که این آیه شریفه در خصوص حضرت امیر (ع) است، روایت متواتر است و شبهه ای نیست.
ای رسـول برسان به مردم، آنچه قبــلا به تو رسیده است، اگر این کــار را انجام ندهی رسـالت را ناقص گذاشته ای.

« وَاللهُ یَعصِمُــکَ مِن النّــاس »

خدا تو را از شرّ این حاسدان حفظ می کند.
رسول الله (ص) هم همان را انجام داد؛ منبر درست کردند، حضرت را بلند کرد، حسود و غیر حسود آنجا جمع بودند، او را بالا برد و فرمود:

« مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاهُ أللّهُمَ  والِ مَن والاهُ  وَ عادِ مَن عاداهُ »

زین سبب پیغمبــر با اجتهــاد                  نام خـود و آن  علـــی مولا نهاد

گفت هرکس را منم مولای او                  ابن عـمّ من علی مولای اوست

کیست مولا آن که  آزادت کند                 بنـــد  رقیّت ز پــایـــت  بــر کنـد

از غیر خدا  آزاد کند و بند بندگی (غیر خدا) را از پایت برکند که دیگر بنده ای خدا باشی.
… حضرت امیر (ع) با وجود این آیه و آیات دیگر، آنقدر می ترسید …

علیٌ قَسیمُ الجَّنهِ وَ النّار

إنّما وَلیکم الله و رسوله و الذین امنوا
(این را هم شیعه و هم  سنی به تواتر نقل کرده اند)

حضرت امیر (ع) با همه این اوصاف و آیات و روایات، آنقدر می ترسید که دیگر اینها به یادش نمی آید؛ وقتی مسأله خوف و خشیت خدا بر انسان غلبه می کند، دیگر یادش نمی آید که من چه هستم؛ حضرت هر شب آنقدر گریه می کرد که به صعقه می افتاد؛ گاهی می رفت در بیرون منزل از خوف و خشیت گریه می کرد که به صعقه می افتاد، شبیه اغما و بیهوشی.

فاذا نفخ فی الصور فَصَـــعِقَ

هر شب هر شب!! یک وقت کسی حضرت را در بیابان و خاموشی شب دید که افتاده است، فکر کرد که وفات یافته اند و با عجله به طرف منزل حضرت رفت تا این خبر را برساند، وقتی درب را زد، حضرت زهرا سلام الله علیها آمدند و این خبر را داد؛ حضرت زهرا سلام الله علیها از پشت درب خیلی عادی جواب دادند که از دنیا نرفته اند؛ این حالت هر شب امیر المؤمنین (ع) است.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی در باره عید غدیر خم

هبوط انسان


بسم الله الرحمن الرحیم

…  « پس شیـطان، آدم و زوج او را با وسـوسه بر آنهـا و خوردن از شجره، از بهشت و از آنــچه در آن بودند بیـرون آورد، و به آنــها گفتیم از این مقـام فـرود آیید در حـالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگــر هستید، و برای شما در زمیــن تا وقتی معیّــن استقرار و متــاعی خواهد بود. پس در ایـن هنگام آدم از پروردگارش کلمــاتی تــلّقی نمود که در نتیجـه آن خــدا بر او عطف نظــر نمود و او تــوبه کرد و تــوبه اش مورد قبــول خدا شد که خــدا صــاحب عطـــف و تــوبه پذیر و دارای رحـمت است. گفتیم به آنـها که همه از این مقام فـرود آیید و هــدایتی از جانب مــن بسوی شما مــی آید که راه بازگشت را به شما نشــان خواهد داد و کسانــی که از هــدایت مـن تبعیـّت کنند، خوف و انــدوهی برای آنــان نخواهد بود و آنان که کفــر ورزیده و آیــات هــدایت مـا را تکذیب کنند، آنها اصحـاب آتــش بـوده و بــرای همیشه در آن خواهند بود».
(ترجمه آیات ۳۶ تا ۳۹ سوره مبارکه بقره)

تــامّل در این آیــات و اشارات بیانگر یک جـــریان تکوینــی است و ایـــن حـقیقت را روشـــــن می کند که در اثنای هــبوط انسان از جـوار قـرب حــق بسوی دنیا، عنــایتی از جــانب خــدای متعال شده و فرصتی عــطا گردیده و بــاب بازگشت بـــاز گذاشته شده و راه آن نیــز ارائـــــه گشته است تا هــر کـه خواهد از این فرصت استفــاده نــموده و از طــریقی که در اختیـــار اوست بــه آنچـه از دست داده و بــلکه به بــالاتر از آن نیـز نـــــایل آید.
و در بیانــی دیگر، یــــوسفِ انسان در چـــاهِ ظلمانیِ مــادّه بلحاظ  لـغزشی که پیش آمـــده، افتاده و محبـوس گشته و در این بیـن، فــرصتی بسیار محدود در اختیــار او قــرار داده شده و ریسمانـی از بــالا بسوی او در چــاه آمده است تـا فرصت تمــام نشده دست به آن ریسمـــــان زند و نجـــــات یابد. این وقـت و فرصت، بــرای اینست و بــس.

یوسفـــــا   آمد  رَسَــن  در  زن تــو دست
از رَسَـن غــافل  مشـو بیگه شــده است

حمـــــدُ  لله  کایــــن  رَسَــــــن  آویختنــد
فضـــــل  و   رحمــت  را  بهـــم   آمیختند

در  رَسَن   زن  دست  و  بیرون  رو  زچـاه
تـــــا  ببینـــی   بــــــارگـاه   پـــــــادشـاه

تــــا  ببینــی  عـــــالم جــــــان  جــــــدید
عــــــالمی  بــــس  آشکـــــار  و  نــا پدید

این جهــانِ نیست  جون هستــــان شده
و  آن جهــــان هست  بس پنهــــان شده

( دفتر دوّم مثنوی )

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۶۸

 

 

دو جنبه هر موجود

بسم الله الرحمن الرحیم

… این حقیـقت اسـرار آمیـز و بسیار عمیـق را صاحبان معــرفت و اربـاب هـوش بــاید بدانند که هــر چیزی، چه خود ما، چه این، چه آن، و بدون استثناء، آنچه در این عالــم از موجــودات می بینیم، دارای دو جنبــه، به تعبیـر صحیح، دارای دو وجــه می باشد. یکـی « وجه الخلقی » آن؛ و دیگـری « وجه اللّـهی»یــا « وجه الـرّبی» آن.

جهت « خودی »یا « وجه الخلقی » موجـود، جــز قالب ظلمانی، فــاقد همه چیز، جـز سراب، جــز ظلمت سـه شُعبـه پیـچ در پیـچ نیست که با تجلّــــی نــور وجــه حــقّ در آن، به اندازه قابلیــّت خود از این نــور بهره می گیرد، و به اندازه خود، جلوه گــاه نــور وجـه او می شود و در نتیجه دارای خیـر و خوبی، و آثــار وجودی، و به عبارتی، دارای کمالات وجودی می گردد.

اگر تابشِ نــورِ وجه حــق از موجود گرفته شود، خودِ آن جــز یک قالب ظلمانی مُوحش نیست. و آنچــه دل انسـان با آن وحــدت یافتــه و دربنـــد آن افتـاده و در آن سو به ظهــور رسیده، و موجب عـذاب و حـرمان می گردد، همین قـالب ظلمانــی مُوحـش است.

در این بین اشتباه بخصوصی پیش می آید و دل به لحاظ مشاهده انــوار وجـه حـقّ در موجود، بر اســـاس انجــذاب فطـــری خود بر وجـــه حـقّ و بر انــوار وجــه او، خوشـی و آرامش و راحت خــود را در آن موجــود می بینـد و مطلوب خود را در آن می یــابد، و فکــر می کند خودِ آن موجود واجــد و صاحب آن جمـال و کمال است، و طبعـا بسوی آن کشیـده می شود، غـــــافـل از اینکه آنچــه او می خواهد، و آنچــه او را مجــذوب می کند، تابش انــوار وجـه حــــــــقّ در آن موجود است، نه کمـال خود آن موجود؛ غــافـل از اینکه ایــــن تابش کنــار خواهد رفت و در آن صورت، دل خواهد ماند و قالب ظلمانــی و مُــوحش آن موجود، در حالــی که دل در بنـــد و اسارت آن قرار گرفته است و دیگر نه به اصل نــور راهی دارد، و نه از تابشهـــای آن بهـــــره مند است. (تدبر کنید در آیات ۳۰ تا ۳۴ سوره مبارکه مرسلات).

گــر شود پُـر نور روزن  یـا سرا تو   
مَدان روشن  مـگر   خــورشید  را

ور در و دیـوار   گـوید  روشنــــــم
پـــرتو  غیــری  نــدارم مـن منـــــم

پـس بگوید آفتــــاب ای نــا رشید
چونکه من غـــارب شوم آیــد پدیــد

(دفتر اول مثنوی)

از بیانات حضرت علامه شجاعی (ره) (۱۳۶۸)

فکر و دل

بسم الله الرحمن الرحیم

« فکر» و « دل » را باید دو امر اساسی در « حیات باطنی » دانست. حرکتِ فکر و حرکت دل و اسرار موجود در حرکت این دو، برای ما که از حقایق باطنی چندان آگاهی نداریم، مجهول مانده است. توجه ما، و بررسیها و تحقیقهای ما، همه در مسایل ظاهری، و در حرکتهای ظاهری، و در ابعاد مختلف آنها بوده، و در نتیجه، از بحر عمیق « فکر» و مخصوصا « دل» که در پشت پرده قرار گرفته است و عجایب بی پایانی دارد غافل مانده ایم …

اگر صُور پشت پرده « فکر» و حرکتهای فکری و به تعبیری، صُور پشت پرده « فکرهای » ما برای ما مکشوف می گشت، آنچنان بُهت و تحیّر ما را می گرفت که در وصف نمی آید و با توجه به نوع فکرها و حرکتهای فکری که داریم، چنان به وحشت می افتادیم که در بیان نمی گنجد، و هرگز به فکرها و حرکتهای فکری خویش به نحوی که داریم ادامه نمی دادیم.

بی خبری و ناآگاهی ما از پشت پرده و از صُور آن سویی است که موجب می شود به « فکر» خود اجازه بدهیم در هر وادی که می خواهد حرکت کند.

تو   بجدّ کــاری که  بگرفتی  بدســت
عیبـش اکنون بر تو پوشیده شدست

زآن  همی تانی بدادن تـن به کــار که
بپـوشید  از  تو   عیبـش  کـــــردگار

همچنین  هر فکر  که گـــرمی  در آن
عیب آن فکرت شده ست  از تو  نهان

بر  تو گر پیدا شدی زو  عیب و  شین
زو  رمیدی  جـــانت  بُعــد  المشرقین

(دفتر چهارم مثنوی)

و نیز اگر صُور پشت پرده « دل» و حرکتهای دل که همان تمایلها، نفرت ها، محبّت ها، عداوت ها، خواستنها، فرار کردنها، نیّت ها، و آرزوهاست برای ما مکشوف می افتاد، آنچنان در تعجّب قرار می گرفتیم و چنان بُهت زده می شدیم که به بیان نمی آید، و الفاظ و عبارات با مفاهیم متداول خود از ذکر و توضیح آن قاصر است. و اگر این صُور پشت پرده را می دیدیم و می یافتیم، هرگز به وضع خود ادامه نمی دادیم، و « دل » را از آنچه در آن است باز می داشتیم و از حرکتهایی که دارد می بُریدیم، یعنی از تمایلها، نفرتها، محبتها، عداوتها، خواستنها، فرار کردنها، و آرزوهایی که دارد.

همچنیـن هـر آرزو   که  می بــــری
تو ز  عیــــب آن حجـــــابی  انــدری

ور نمـــــــودی    علّـــــت   آن   آرزو
خود رمیدی جان تو زین جست وجو

(دفتر چهارم مثنوی)

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۷۲

وجه الله

بسم الله الرحمن الرحیم

… نمی دانم تا به حال در این معنــا فکر کرده اید که مخــاطب این آیه شــریفه چه کسانی هستند ؟


«وَلِلّهِ المَشرِقُ وَ المَغرِبُ فَأینَما تُوَلُّوا فَثَمَ وَجهُ الله إنَّ اللهَ واسِعٌ عَلیم»

سوره مبارکه بقره آیه ۱۱۵

… نمی دانم تا به حال در این معنــا فکر کرده اید که مخــاطب این آیه شــریفه چه کسانی هستند ؟ بالاخره این آیه مخـاطب هایی دارد ، روشن است که من و شما و امثال ما محجــــوبان ، مخاطب های این آیه نیستیـم ، ما محجوبــان به هر ســو و به هــر چیـز روی می آوریم ، خــود مخلوقات و موجــودات را می بینیم ، نه اینکه شاهد « وجـــه الله » در همه جا و در همه چیــز باشیم . خود مخلوقـــــات را می بینیم ، و با عقـــل و استــدلال به ســـراغ خـــالق آنها می رویم.

آنها که در عــوالم شهـــودند ، از جمله ماها در عالَم عهـــــــد که عالـــم شهـــود است ، مخــاطب های ایـن آیه شــریفه هستیم ، زیرا در آن عالَــم به طوری که توضیح دادیم ، به هــر ســو و به  هر چیــز روی بیاوریم ، به شهود عیــنی « وجه حـــق » را مشاهده می کنیم.

در این دنیـا هم خوبانـــی که درمرتبــــه دنیوی محبــــوس نبوده و پــرده ها را کنـــار زده اند و درهمــان مرتبه که در عالَم عهـــــد و شهــود هست قرار گرفته اند ، مخــاطب های ایــــن آیــــه هستنـد و به هر ســو و به هــر چیز نظــر کنند ، به شهود عینی شــــاهد « وجه الله » اند  مانند حضرات معصــومین صلــوات الله و ســـلامه علیـهم اجمعیـن .

هـر دو عالَـم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیــــدا و پنهــــان نیــــز هم

( حافظ )

البته مقـــام و منزلت آنان بسیــار بالاتـر از این است و آنان در زندگـی ظاهرا دنیوی خود درهمه عوالــم عـــالیه و در همه عـوالم شهــــود و عیـــــان حضـور دارند که از آن جملــه است  حضور در عـالم عهـــد  و شهـــود ، چونکه صد آمد ، نود هم پیش ماست.

گــر نبودی خلــق محجـوب و کثیـف
ور نبودی حلـق ها تنــگ و ضعیف

در مدیحـــت داد  معنــــی  دادمــــی
غیــر ایـن منطق لبـــی بگشــادمـــی

( دفتر پنجم مثنوی )

……

ازبیانات حضرت استاد آیت الله محمد شجاعی قدس سره الشریف

خاتــَم و خاتـِم

بسم الله الرحمن الرحیم

انشاالله خدا هیچ وقت ما و شما را از امام زمان سلام الله علیه جدا نکند؛ اعمالی که من و شما داریم هر روز به اذن الله به امام زمان صلوات الله علیه، عرضه می شود؛ حضرت بقیه الله سلام الله علیه و عَجّل الله تعالی فی فرجه، هم خاتــَم هست و هم خاتـِم.
چند جمله از علماء و عرفای اهل سنت عرض می کنم، از یَنابیع المَودّه که کتاب عالِم حنفی است، عارف و عامل بوده و خیلی هم مرید داشته است …

از ینابیع الموده است درخصوص این آیه: قُل لا اَسئلُکُم عَلیه اَجراً اِلّا المَوَدهَ فِی القُربی، بگو به همه مردم من در برابر این رسالت هیچ اجری نمی خواهم مگر با اهل بیت من خوب رفتار کنید و از در دوستی بیایید. که خیلی خوب آمده اند!! .

صحیح بُخاری که یکی از کتابهای صحیح سنّی هاست همانطور که ما چهار کتاب صحیح داریم، اصول کافی، من لایحضره الفقیه، استبصار، تهذیب، در این کتاب صحیح بخاری از ابوبکر ( از آنها نقل می کنم ) نقل کرده که گفت: رسول الله را مراقبت کنید در خصوص اهل بیتش.

مُحی الدّین عربی بظاهر سنّی بوده، خدا می داند سنی بوده یا نه، پدر عرفان است و مقبره اش در سوریه، یک عارف بسیار بزرگ است، شیخ اکبر نام دارد، مُلاصَدرا در کتابهایش از او به نام شیخ اکبر یاد کرده است و مطالبی گفته، خیلی چیزها می دانسته، علم حروف را می دانسته …

عالِم سنّی (در ینابیع الموده) از مُحی الدین نقل کرده در کتاب عنقاء المغرب که از کتابهای محی الدین ابن عربی است، در بیان مهدی موعود علیه السلام و وزرای امام .

یکی از کتابهای معروف و بزرگ ابن عربی، فتوحات مکیه است که در چهار جلد بزرگ است؛ در باب ۳۶۶ فتوحات مکیه گفته: من حضرت را زیارت کرده ام ( در جای دیگر کتاب گفته ) در اطراف شام؛ منزل وزرای مهدی ظاهر خواهد شد در آخر الزمان که بشارت داده به ظهورش رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ( که منظور حضرت مهدی صلوات علیه است )، برای خدا خلیفه ای هست، خروج می کند در حالتی که در روی زمین ظلم و جور پر شده است، همه زمین را پر از قسط و عدل می کند، اگر از دنیا نمانده باشد مگر یک روز، خدا آن روز را آنقدر طولانی می کند که این خلیفه رسول الله (ص)، به ولایت برسد، با او بیعت می کنند. آنها که بیعت می کنند بین رکن و مقام در کنار کعبه. اموال را بین مردم بالسویّه تقسیم می کند و در بین مردم با عدالت کامل رفتار می کند، قضایا را حل و فصل می کند، زمانی خروج می کند که اثری از دین نمانده است، هرکس با ایشان مخالفت کند کشته می شود، هر که مخالفت کند مخذول می شود، از دین آنچه را که دین اصلی بوده همان را ظاهر می کند، اگر رسول الله (ص) زنده بود آنچه او زنده کرده، تصدیق می کرد.

همه مذهبها را از روی زمین برمی دارد فقط یک مذهب می ماند و دشمنی های مختلف هم هست ( که او امام نیست …) با اینکه دشمن هستند ولی اجبارا تحت حکم امام زمان، مجبور هستند، به طیب نفس نیست، می ترسند و باید تابع حکم امام باشند چون از شمشیر و سطوت او می ترسند و به اموال هم چشمداشت دارند اما عامه مردم شاد می شوند و با او بیعت می کنند.

درجای دیگر کتاب ( فتوحات) گفته: اصحاب خاص ایشان ۳۱۳ نفرند، اولین کسانی هستند که با امام بیعت می کنند، هر جای کره زمین باشند شب، صبح نزد امام حاضر هستند، افراد خاصی هستند با ابرها سیر می کنند ( تعابیری است که به تناسب زمان باید سنجید یا با طیّ الارض )؛ بیعت می کنند با او آنهایی که عارف بالله هستند (۳۱۳ نفر ) اهل حقایق هستند، اهل شهودند … و برای امام رجال الهی هستند که دعوت او را اقامه می کنند، آنها وزرای امام هستند، کارهای مملکت امام زمان را تقسیم می کنند و انجام می دهند.

محی الدین در ادامه گفته، او خلیفه ای است که خدا او را مخصوص کمک می کند، زبان حیوانات را هم خوب می فهمد ( مانند حضرت سلیمان ) عدالتش بین اِنس و جنّ همه جا سرایت می کند، وزرای ایشان کارهای او را انجام می دهند، همه شان غیر عرب هستند، عربی در بین آنها نیست ولی به زبان عربی صحبت می کنند، برای آنها حافظی هست که آنها را حفظ میکند، از جنس خودشان نیست، از عالم بالا و از ملکوت هستند، خدا را گناهی نکرده اند و از افضل امنای امام زمان صلوات الله علیه هستند آن حافظان.

شیخ احمد جام که از عرفای بسیار بزرگ و صاحب کتاب اشعه اللمعات که ظاهرا سنی هم بوده است این چنین گفته است:

من ز مهر حیدرم  هر لحظه ام  د ر دل صفاست
ازپی حیــدر حسـن   ما را  امام و  رهنماست

همچو قلب افتــاده ام بر آستــــان بو الحـــــسن
خاک نعلین حسین بر هر دو چشمم توتیاست

عسگــری نــور دوچشـم عالم است و آدم است
همچو یک مهدی سپهسالار در عالم کجاست

مولوی هم در دیوان کبیرش این اشعار را گفته است که دیگر در چاپهای اخیر این اشعار حذف شده، چرا حذف شده؟!!

ای سرور مردان علی مردان سلامت می کنند
وی صفدر  مردان  علی مردان   سلامت می کنند

با قاتـل کفـار گــــو   با دیــــن و   با دینـــدار  گو
با حیـــدر کـــّرار گو مستـــان    سلامت می کنند

با دُرج   دو گوهــر بگو با   بــرج   دو  اختــر  بگو
با شُبــّر  و شُبّیــر گو مستــــان سلامت می کنند

با زیـن دین   عــابد بگو   با  نور دین  باقـــر  بگو
با جعفــر صـادق  بگو  مستــان سلامت  می کنند

با موســی کاظــم بگو با طوســـی عالـــم  بگو
با تقــــــی قــــائم  بگو مستــان سلامت می کنند

با میر دین هادی بگو  با عسگری مهــدی  بگو
با آن ولـی مهــدی بگو  مستـان سلامت می کنند

با  بــاد نــوروزی  بگو   با  بخت  فیـــروزی   بگو
با شمس تبــریزی بگو  مستــان سلامت می کنند

 

بیاناتی از استاد آیت الله محمد شجاعی درخصوص امام زمان صلوات الله علیه

جناح ملائکه

بسم الله الرحمن الرحیم

… آیا حقیقت بال و پر داشتن فرشتگان همین است که برخی می پندارند یا حقیقت امر چیز دیگری است؟ قرآن می فرماید: اَلحَمدُ لِلهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَ الأَرضِ جَاعِلِ المَلائِکَهِ رُسُلاً أُولِی اَجنِحَهٍ مَثنَی وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ یَزِیدُ فِی الخَلقِ مَا یَشاءُ إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر. (سوره مبارکه فاطر آیه ۱)

اینکه گفته می شود ملائکه دارای « جناح » هستند، یعنی ملائکه وسیله ای یا وسایلی دارند که به کمک آن می توانند در جاها و مراتب گوناگون حضور یابند. به بیان دقیق تر، جناح ملائکه، ملائکه دیگری هستند که در مراتب پایین تر تحت فرمان مَلَک برتر و بالاتر بوده و فرشته ومَلک بالاتر توسط فرشته پایین تر، امر و مشیّــت حق تعالی را محقّق می سازد.

برای مثال میکائیل سلام الله علیه جناح هایی یعنی ملائکه ای در همه آسمانها و زمین دارد و وقتی این فرشته عظیم الشأن می خواهد کاری را در آن مراتب وجودی مختلف انجام دهد، با ملائکه ای که جناح های او هستند، آن را انجام می دهد و به تعبیر دیگر آنها وسیله و فرمانبر میکائیل برای تحقـــق اوامر او می باشند. با جناح زمینی اش در زمین حاضر می شود، با جناح برزخی اش، در برزخ حاضر می گردد و … .

برای فهم بهتر حقیقتِ جنــاح ملائکه، از فعل روح و نفس خود با بدنمان استفاده می کنیم. روح ما جناح ها دارد؛ وقتی روح شما می خواهد در عالم مُبصِرات و دیدنی ها وارد شده و مثلاً از مَناظر زیبای باغ یا گلستان یا بوستانی لذت ببرد، با جناح و قُوّه باصره حاضر می شود؛ در این حضور زمان هم مطرح نیست و همین که روح خواست ببیند، قوای باصره به کار افتاده و این امر را برای روح مُحقق می سازد. در اینجا باصره جناح روح و با آن یکــی است و در عین حــال روح ، روح است و باصره، باصره.

از این رو وقتی تصاویر زیبا را تماشا می کنید، « شما » نگاه می کنید؛ آن که نگاه می کند و لذت می برد و کار دیدن را انجام می دهد آن « حقیقت شما » و « روح شما » است. روح شما با جناح باصره این فعل را انجام می دهد؛ ولی چون باصره وسیله دیدن است، در این فعل اصلاً مطرح نیست، به صورتی که وقتی از شما می پرسند چه می کنید؟ می گویید: می بینم؛ نمی گویید باصره ام در اینجا می بیند؛ باصره ام را اینجا استخدام کرده ام تا به کمک او شکل ها و مَناظر را ببینم، ولی در عین حال باصره، جلوه و جناح روح در امر دیدن است.

درخصوص شنیدن اَصوات و آهنگ ها نیز مساله چنین است؛ روح شما در این جا با جناح و قوه سامعه حاضر می شود و با این جناح کار می کند. اگر روح شما بخواهد به عوالم بالا رفته و در معارف عالیه سیر کند، با جناح عقل در عالم بالا و عوالم برتر حاضر می شود و … .
جناح ملائکه نیز این چنین است؛ یعنی فرشتگان با جناح هایی که دارند، کارهای مختلف انجام می دهند و با اَجنِحه خود، در آن مرتبه حاضر شده و فعل و اَمر و مَشیَّــت حـقّ را مُحقق می سازند.

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی در خصوص ملائکه ۱۳۷۴

نکته‌ای از شفاعت

بسم الله الرحمن الرحیم

… متذکر باشید که اگر چنانچه مثلا در آخرت یا در دنیا، شفاعتی از پیامبران الهی صلوات الله علیهم اجمعین، یا از ائمه اطهار صلوات الله علیهم بشود برای برطرف کردن و یا برگرداندن گرفتاری های دنیوی و اخروی از انسانی یا از انسانها، جایی است که خدای متعال خودش راضی باشد؛ اگر خدای متعال خودش از بنده اش راضی نباشد این شفاعت به جایی نمی رسد.

مساله شفاعت در واقع یک چیزی است که باز می رسد به خود خدا؛ اگر خداوند تبارک و تعالی راضی بود این پیغمبر در اینجا این شفاعت را بکند و شفاعتش را هم قبول بکند، همان پیغمبر شفاعت می کند و هم خدا قبول می کند و اگر راضی نبود، اصلا او شفاعت نمی کند اگر هم شفاعت بکند، قبول نمی کند خدای متعال، اما او هیچ شفاعت نمی کند، توجه می کنید؟ مساله شفاعت اینجوری است یعنی اصل مساله بدســـت خــداست.

البته معمولا ما از بس وضعمان خراب است فقط امیدمان، نظرمان بر شفاعت رسول اکرم صلوات الله علیه وآله و حضرات معصومین صلوات الله علیهم است، این از لحاظ خراب بودن وضع و اینکه انسان هیچ نقطه امیدی در وضع خودش نمی بیند، می باید باشد، ولی باید مواظبت بکنیم که خدای نکرده شرک آمیز یا شرک آلود نباشد، این را باید دقت کرد؛ اگر وضعمان خراب است باز یک امیدی به آنجا، کما اینکه امیدی به فضل حق داریم، آن را هم از باب فضل حق، امیدوار باشیم.

اگر بنا باشد خدا از من خوشش نیاید مطلب حل نخواهد شد، طبعا نه شفاعتی می شود و نه شفاعتی قبول می گردد. یوْمَئِذٍلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا ) سوره مبارکه طه / ١٠٩

بالاخره خدا باید یک مقدار به انسان نظر بکند، اینطور نباشد مثل اینکه ما شفاعت را دکان دیگری باز کردیم برابر خدا، این شرک آلود است، خیلی ها هم اینطور هستند، شما اینطور نباشید؛ توجه ندارند مثل اینکه دکان دیگری در این بغل باز کرده اند، خب حالا آنجا ( رضایت خدای متعال ) که نشد، از اینجا وارد می شویم که از شفاعت به مقصد برسیم.

اصلش در همان دکان اول است مساله هر چه هست آنجاست؛ یعنی مساله این است که خدا نظری بکند، حالا این نظر خدای متعال، گاهی ما مستقیماً صلاحیت داریم یک نظری بکند، این یکی است، یکی هم این است که نه، ما مستقیما اصلا این صلاحیت را نداریم به ما نظری بکند، لااقل غیر مستقیم توجهی بکند مثل اینکه اشاره ای می کند به پیامبرش که مثلا حالا تو نظری بکن، نظر ما را برسان به آن، چیزی، دَمــــی، مَـــددی تا من بکنم آنچه بکنم.

شفاعت یک چنین چیزی است، غیر مستقیم نظر کردن است، اگر این را خواست، مساله شفاعت از اصلش بوجود می آید، نخواست اصلا معنی ندارد.

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۶۶

عقل کاذب

بسم الله الرحمن الرحیم

…اگر آسمان و زمین پر از آیت ها و نشانه ها باشد که هست، اگر دلایل روشن و براهین قاطع وجود داشته باشد که دارد، و اگر آنچه حقّ است روشن تر از آفتاب هم باشد که چنین هم هست، کسی که خود نمی خواهد بداند و بفهمد، مسلماً نخواهد دانست و نخواهد فهمید، و این چیزی است که کاملا واضح است.

در هر بابی کسی نخواهد آنچه را که حق در آن باب است بفهمد، نخواهد فهمید، چه رسد به باب دیــن که باب علـــم به معمّــای پیچیــده هســتی، و باب علـم به اسرار عمیــــق آن است. باب دین، یعنی علم به اینکه این هستـی از کجـاست و به کجـــا منتهـــی می شود. (دقت شود)

کسی که چند صباحی در این دنیاست، و در این چند صباح هم نمی خواهد عقل خود را جدّاً به کار اندازد و بفهمد و بداند این عالم هستی از کجاست و به کجا منتهی می گردد و چه طور و به چه صورت و به چه شکلی، و در حقیقت، عقل خود را از کار انداخته و به سقوط کشیده است، چگونه می شود بفهمد و بداند ؟!

پشّه کی داند که این باغ از کی است
کو بهاران زاد و  مرگش در   دیست

کِــرم کانـــدرچوب زایــد سست حـــال
کــی بداند چــوب را وقــت نهــــــال

(دفتردوم مثنوی)

وقتی کسی باطل را غرض و هدف خویش قرار داد و بر آن اصرار ورزید، و عقل خود را که برای رسیدن به حقّ و تشخیص آن از باطل و باطل از آن، در وجودش قرار داده شد بود در مسیر خود به کار نبرد، یعنی جلوی عقل خود را که می خواست او را به سوی آنچه حقّ است بکشد، گرفت و آن را در باطل و در تثبیتِ پنداری باطل به کار برد، و از جاهلانی که مانند او عقل خود را به سقوط کشیده و در باطل و ترویج و تثبیت آن به کار بسته اند تقلید نمود، و به این روش فخر و مباهات خفّت بار هم کرد، چگونه می شود و چگونه می تواند به حقایق دین که حقایق هستی و نظام وجود است برسد و آنها را بفهمد و بداند؟!!

گرچه   عقلت سوی   بالا می پَـرد
مــرغ  تقلیدت  به پَستـی می چَـــرد

علــم تقلیدی وبــــال جـان  ماست
عاریه ست و ما نشسته کآن ماست

زین خرد جـــاهل همی باید شدن
دست  در  دیوانگـــی  بایــــــــد  زدن

(دفتر دوم مثنوی)

چنین خصلتی عملاً باز داشتن عقل از شـأن اصلی آن است، زیرا شأن اصلی عقل که در نظام خلقت تعیین گردیده این است که برای رسیدن به آنچه واقعا حقّ است بدون هیچگونه غرض ومرضی و بدون هیچگونه سستی و بی تفاوتی و به صورت کاملا جدّی به تعقّل بپردازد و مجاهدت لازم را در این راه انجام دهد.

باز داشتن عقل از این شأن اصلی، و وادار ساختن عقل به غور در باطل و حقّ پنداشتن و حقّ نشان دادن آن، در حقیقت، صورت راستین عقل را از آن سلب نمودن ، و صورت دروغین عقل را بر آن نهادن ، و به نحو کاذب آن را عقل نامیدن ، وبه شکل معکوس، آن را به کار انداختن است. پیداست عمل چنین عقلی چگونه خواهد بود، و پیداست از این عقل ها و از این عاقلان بسیار زیاد است.

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی مدظله العالی

اول حشر

بسم الله الرحمن الرحیم

… یکی از سخت ترین، دلهره آورترین و ترسناکترین مراحل برای انسان، آغاز حشر یا قیام قیامت است؛ همان موقفی که با نفخ صور اول آغاز می شود. چنانکه خداوند متعال در قرآن این گونه بدان اشاره کرده است:

«وَ یَومَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّماواتِ وَ مَن فِی الاَرضِ إلّا مَن شَاءَ اللُهُ …» سوره مبارکه نمل آیه ۸۷

این آیات سختی و سهمگین بودن قیام قیامت و نفخ صور اول را بیان می کند و به این حقیقت نیز اشاره دارد که تنهــا عــده ای از این هراس و وحشت و دهشت ایمـــن اند. این گروه بنا بر آیات و روایات، پیـامبران و امامـان معصـوم علیهم السلام هستند؛ هر چند در خصوص همه پیامبران یا برخی از آنان، اختلاف نظر وجود دارد.

در روایتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم، شیعیان علی علیه السلام را در قلمرو استثناء شدگان از نفخ صـــور اول تلقی فرموده است؛ ولی نباید ما فکر کنیم که شیعه علــی علیه السلام هستیم و از این رو، وحشت قیام قیامت برای ما وجود ندارد!؛ شیعه کسی است که قدم جای قدم امیر مؤمنان علیه السلام بگذارد؛ ما دوستـدار اوییــم، نه شیعــه او.

اگر به کتابهای روایی ( مانند اصول کافی، فروع کافی، بحارالانوار و خصال صدوق ) مراجعه و خصایص شیعه را مطالعه کنیم، اذعان خواهیم کرد که ما تنها دوستــدار حضرت هستیم، نه شیعــه او.

در هر صورت، اولِ حشــر و هنگام ورود به قیامت و مواقف پس از آن، مراحل بسیار ترسناکی است؛ چنان که امیـر مؤمنان صلوات الله علیه از آن، به روز خوف اکبر یاد کرده است؛ « و انما هی نفسی اروضها بالتقوی لتـأتی آمنه یوم الخوف الاکبر… ». نهج البلاغه نامه ۴۵

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۷۴

ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

… اول بخواهید که خدا شما را برساند؛ ما و شما را موفق کند به روزه، به احیای همه شبها، اگر می توانید همه را احیاء کنید. از کسب و کار و خوردن و خوابیدن کم کنید و همه را احیاء بدارید؛ برنامه ریزی کنید که بتوانید و خودتان را محروم نکنید. ما هر چه کنیم برای خود کرده ایم، خداوند غنی است. دلتان به خودتان بسوزد، عذرتراشی به درد نمی خورد. از حرف زدن بیجا حتی المقدور اجتناب کنید و آن اندازه که توان دارید زبانتان را بند کنید، اصلا حرف نزنید ، عصبانی نشوید.

از کوچک شمردن کسی بپرهیزید که روزه را سخت بی جان میکند؛ اگر حرف گناه باشد که روزه فقط جسدی است. اقلّ روزه، نخوردن است، مبطلات ظاهری در رساله آمده، نه مبطلات باطنی، مانند صورت نماز که از روی رساله درست باشد، جانش در آنجا نیامده که انسان باید گناه نکند، دلش و همه مشاعرش باید اجتناب کند، چه اعضای ظاهری و چه مشاعر باطنی. مثلا صحبت کردن اگر طوری باشد که شریعت اجازه نداده، جان روزه را خدشه دار میکند، نفرت هم همینطور. مخصوصا عصبانی نشوید مثل انسانهایی که پولشان حساب و کتاب دارد، از آن شدیدتر، زبان را مراعات کنید که خرجش نکنید؛ البته نه اینکه تلاوت و ذکر و دعا را هم انجام ندهید. اگر توانستید کاملا حرف نزنید خیلی خوب است. روزه صمت نگیرید این نه؛ ولی در عین حال هر چه حرف نزنید روزه، جان و روح خواهد داشت. مولوی می گوید :

سی روز در این دریا پا ســر کنی و سـر پا
تا  در  رسی  ای مولا  اندر گوهر  روزه

شیطان همه تدبیرش وان حیله و تزویرش
بشکست همه تیرش پیش سپــر روزه

روزه  کرّ و  فرّ  خود  خوشتر ز تــو  بر گوید
دربنــــد  در  گفتـــن  بگشای  در  روزه

مثلا اگر کسی به ما اجازه دیدار بدهد با سر می رویم؛ بندگان خدا هم ندای ماه مبارک را که می شنوند، با ســر می روند. حافظ می گوید: گر چه تیغ کشید ولی نظرش با ما بود. در رابطه با زبان به جلد ۷ وسائل الشیعه مراجعه کنید. روزه دار واقعی، کمر شیطان را می شکند. بعضی روزه می گیرند و فکر تهیه افطار و بعد آنقدر می خورند که ……

دست و دهان را بشو  نه بخور و نه  بگو آن سخن و لقمه جو تا به خموشان رسی

امام صادق علیه السلام وقتی روزه می گرفتند، ریحان را بو نمی کردند؛ سؤال شد چرا؟ فرمودند: من کراهت دارم روزه ام را به لذتــی آمیخته کنم.

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی در خصوص ماه مبارک رمضان

حیات نازله

بسم الله الرحمن الرحیم

… بر اساس شعور و ادراک ناقص و نازل در این مرتبۀ حیات (مادّی) ، تابشهای بالاتر وجود و هسـتی که در شرایط  بخصوصی بر صحیفـۀ مـادّۀ  قابـل، در حدّ  بسیار محدود و نازل می تابد، بصورت حقایق اصیل و مستقّل و ثابت و کامل به نظر می آید، و این خـود حاجـب و شــاغل بوده و از دریافـت حقایق اصیل و ثابت و کامل، باز می دارد « و إن من شیـیء الاّ عندنا خزائنـه و ما ننـزّله الاّ بقـدر معلوم ».

واقعیّت، واقعیّت است و حکم خود را دارد. واقعیّت اینست که تابش، تابش است و محـدود است و اصالت ندارد، چه به صورت یک تابــش محدود و گـذرا ببیـنیم و چه به صورت یک حقیقت اصیل و کامل و مستقـلّ بیابیم، زیرا که واقعیّت، حکم خود را دارد. بنابراین، تابش محدود و گذرای یک حقیقت اصیل و بالاتـر را به صورت حقیقت اصیل و مستقلّ دیدن، جــز گذشتـن و تمام شدن تابـش، و حِرمان از خود حقیقت اصیل و کامل، نتیجه دیگری نخواهـد داشت.

حقایق مادّی، تابشهایی از حقایق بالاتر وجود استکه در مرتبه بسیار نازله ای روی مادّه قابل می تابند و می گذرند. حقایق بالاتر وجود، همانها است که در آیۀ شریفه به آنها اشاره شده است و همان حقایق عالیه است که از نظر سعۀ وجودی به مبداء متعال نزدیک  است و نزد اوست و از اوست ( عندنا خزائنه ) و به تعبیری، حقایق عالیۀ وجود ، همان مَجالی و مظاهر اسماء حسنای الهی است. هر حقیقتی از حقایق مادّی که ما آن را حقیقت می نامیم (و إن من شییء) تابش محدود و نازلی از همان حقایق عالیه است (و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم).

در آیۀ ۶۰ سورۀ القصص می فرماید : « و ما أوتیتم من شییءٍ فمَتاع الحیوه الدّنیا  و زینتـها و ما عند الله خیر و أبقی أفلا تعقلون ».

ازاین آیۀ شریفه هم این نکته را می فهمیم که آنچه از خوبیها و نعمتهای دنیوی در اختیار انسان می باشد، به تناسب حیات نازله است و انسان در حیات نازلۀ خود، استعداد و ظرفیّت برخورداری از خوبیها و نعمتهای برتر را ندارد. تعبیر « أفلا تعقلون » در آخر آیه برای اهل اشارت و برای ارباب نظر، حکایتها دارد.

مولوی در این زمینه در موارد متعددّ دیوان مثنوی، بیانات بخصوصی دارد؛ در جایی می گوید:

بنــده ســـوی بنــده  شد  او  مــاند  زار
بـوی گـل شد سـوی گـل او ماند خــار

همچــو  آن  ابلــه  که  تــاب   آفتــــــاب
دیــد بر دیـوار  و حیــران  شـد  شتــاب

عاشـق  دیـوار  شـد  کاین  با  ضیــاست
بی خبر کاین عکس خورشید سماست

چون  به  اصل  خویش  پیوست  آن  ضیا
دیـــد دیـــــوار سیــــه  مانــــده بجـــــا

او  بمــانده  دور   از   مطلـــوب  خویــش
سعــی  ضایع  رنــج  باطل  پــای ریش

همچــو   صیّــادی  که  گیــرد  سایــه ای
سایـه  کـــی گــردد  وَرا  سرمایــه  ای

سایــۀ  مرغـــی  گرفتــه  مَــــرد  سخت
مــرغ  حیــران  گشته  بر  شـاخ درخت

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی ۱۳۶۳.

 

 

لیله القدر

بسم الله الرحمن الرحیم

درک لیله القدر یک معنى مخصوص دارد. در لحن دعاها هست که خدایا مرا موفق بکن به درک لیله القدر و یا مثلاً در عرف گفته مى‏ شود: فلانى موفق به درک لیله القدر شده یا آرزویى است براى اهلش که موفق بشوند به درک لیله القدر.

این همه براى ما و شما لیله القدر آمده و گذشته ولى ما درک نکرده‏ ایم. آیا آن شبها ما نبودیم؟ چرا بودیم. بیدار نبودیم؟ چرا بیدار هم بودیم! اما آیا لیله القدر را درک کرده ایم؟ خیر! لحن دعاهایی که درک لیلهالقدر را خواسته ‏اند، خودش معلوم مى ‏کند [که] این نیست که مثلاً شب لیله القدر را انسان بیدار باشد و به عبادت هم بگذراند و آن شب هم که بیدار مى‏ ماند و عبادت مى ‏کند، لیله القدر باشد، او درک کرده باشد!… همه مؤمنین مادامی که عمر دارند هر سال یک بار لیله القدر را [ظاهرا] درک می کنند. حالا مثلاً [اگر] شصت سال عمر داشته باشند، شصت بار لیله القدر را درک می ‏کنند؟ اینجور نیست. حتى آن کس که روزه می ‏گیرد و شبهاى لیالى قدر را هم بیدار می ‏ماند، گرچه خوب است و توفیق است، ولى این که موفق به درک لیله القدر [شود]، آن هم چندین بار، بعید است آن لحن‏ ها این را نشان بدهد. …لحن [دعاها] نشان مى ‏دهد درک لیله القدر چیز خاصّى است و معناى بخصوصى دارد، که [البته] عاید کسانى خواهد بود که ایمان داشته باشند و عامل باشند و روزه باشند و شب هاى لیالى قدر هم على الحساب بیدار و مشغول عبودیت، به معناى خاص باشند … این معناى مخصوص از درک لیله القدر ـ آن اندازه که من متوجه مى‏ شوم ـ این است که، این بى ارتباط نیست با اناانزلناه فى لیله القدر، یعنى نزول قرآن! حقیقت قرآن، حقیقت بالاى قرآن بصورت دفعی ‏‏‏اش.

نزول دفعى قرآن [آن است که] قرآن یکباره به قلب رسول اکرم صلی‏ الله‏ علیه‏ و آله [نازل شده است] که [این از] مراتب نزول قرآن است. [این نزول دفعی هم فقط] یکبار شده است، در ماه مبارک رمضان هم شده است، یک شب هم شده است که آن شب، شب قدر است، [که در آن شب، قرآن به صورت یکجا] به دل رسول الله صلوات‏ الله‏ علیه‏ و آله [نازل شده است] و بعد هم بصورت تفصیل در بیست و سه سال آمده است که [این نزول تدریجی و] تفصیلی می ‏شود: «تنزیل».

درک لیله القدر با این مسئله نزول قرآن در لیله القدر بى ارتباط نیست. یعنى خود نزول قرآن با لیله القدر بى ارتباط نیست. [البته] اصل [و] مقام جمعى قرآن، نه مقام تفصیلش. قرآنِ یکجا، مقام جمعى قرآن که به رسول اکرم صلی‏ الله‏ علیه ‏و آله عنایت شده است. و [قرآن] بعد از آن مقام جمعى، در طول بیست و سه سال، تنزلات تفصیلى پیدا کرده است. این نزول قرآن بى ارتباط با شب قدر نبوده است.

[این اتفاق هم تصادفی نیست] انا انزلناه فى لیله القدر، نه این که تصادفاً [قرآن] در این شب [نازل] شد. این که بگویند فلانى در فلان روز آمده، هر روز مى‏ آمد مى‏ شد، اما حالا در عین حال، فلان روز آمد. [اما نزول قرآن این طور نیست،] این جور نیست که بگوئیم شب قدر شبى است، حالا نزول قرآن هم تصادفاً در آن شب بوده [و] در واقع تقارن بوده! نه، تقارن نیست. اصلاً خود لیله القدر با خصوصیاتى که دارد در نزول قطعى قرآن نقش دارد. یعنى در این زمان باید این قرآن به رسول الله صلی ‏الله ‏علیه‏ و آله نازل بشود، در همین شب باید نازل بشود نه در غیر این شب! وقتش این شب است!

از تذکرات حضرت استاد آیت الله محمد شجاعی.

آتش زدی در عود ما

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای    درشکسته  جام  ما   ای بر  دریده  دام ما

ای    نور ما   ای  سور ما     ای دولت منصور ما

جوشی  بنه در  شور  ما    تا مِی شود انگور ما

ای  دلبر  و     مقصود  ما   ای  قبله و  معبود ما

آتش   زدی  در  عود   ما    نظّاره  کن در دود ما

ای   یار    ما     عیّار  ما    دام  دل   خمّار    ما

پا   وامکش  از   کار   ما   بِستان گرو  دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز  آتش سودای  دل  ای وای دل   ای  وای  ما