استاد محمد شجاعی

انسان و هستی

 بسم الله الرحمن الرحیم

ما ذره ای از این کره زمین که آنهم ذره بسیار ناچیزی از کهکشان و آنهم ذره بسیار ناچیزی از … است یعنی هیچ هیچ. در این عظمت آسمانها و زمین، انسان موجود بسیار ناچیز است. در این دنیا، اینگونه است؛ در عالم دیگر هم هیچ معلوم نیست به او توجهی شود؛ ذره بسیار بی مقدار است.
دنیای مورچه ها دقیق است و برای خود نظم و برنامه ای دقیق دارند و… آنها فکر می کنند هر چه هست، دنیای آنهاست و خارج از آن خبری نیست؛ به مانند ما انسانها که فقط خودمان و دنیای خودمان را می بینیم. همه این کره زمین به اندازه لقمه ای آتش بیش نیست؛ تمام زمین با انسانهایش در مقابل آنچه که هست، بسیار بی ارزشند، مگر افرادی که نجات مییابند.
پیامبر اکرم (ص) که بهترین فرد و انسان کامل، عالم است می فرماید که خدایا نتوانستم ترا درست عبادت کنم و …

عالم حجاب-۲

بسم الله الرحمن الرحیم

عالم حجاب است؛ عالم ستر است؛ اینجا آبی و آتشی قرار داده اند. به آب بزنی سر از آتش در می آوری و برعکس. اینجا اینگونه غلط انداز است. آب می گوید من آب هستم نیا؛ آتش می گوید من آتش هستم نترس؛ ولی کو گوش شنوا که بشنود. عالم، عالم حجاب است؛ همه راحتی اش عذاب است و همه سختیهایش، راحتی است؛ اینگونه دنیا همه چیزاش غلط انداز است. ( دقت شود )

دل شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

این سنت الهی است که در دل اسراری نهفته است که وقتی این دل می شکند، دل می شود؛ برای به ظهور رسیدن و متجلی شدن اسماء و صفات الهی، باید دل شکسته شود.
« و انا عند المنکسره القلوب » اسرار عجیبی دارد این دل و شکسته شدن آن؛ به قول مولوی این اشک، خون دل است.
سر این مسئله جای تأمل است که دل شکسته حسابها دارد؛ گاهی این شکستگی در اثر خوف بوجود می آید و یا در حالت شوق و …
همانگونه که تا دانه نشکند و شکافته نشود، صورت بالاتر آن به ظهور نمی رسد؛ دل باید شکسته شود تا دل شود؛ مثل همه نباتات و آنچه در خلقت است طبق سنت الهی، شکسته و شکافته شود؛ از آنچه هست دست بردارد تا صورت بالاتر به ظهور برسد.

از تذکرات آیت الله استاد محمد شجاعی
شب هفدهم ماه مبارک رمضان ۱۳۶۷

آب و آتش

بسم الله الرحمن الرحیم

دنیا یک چیز غلط انداز است؛ هرکس خودش را به آب بزند، سر از آتش در می‌آورد و هرکس خودش را به آتش بزند، سر از آب درمی‌آورد؛ و با این وضع، کسی نجات پیدا کردنش موکول به عنایــات خـداست.


آتشـش آب است؛ آبـش آتش است؛ معـرّف دنیا این است.خوب نمی‌فهمیم این را الان، به اجمال می‌فهمیم ولی خوبش را در آینده می‌فهمیم؛ سَرابٍ بِقیعَـهٍ یَحسَبُـهُ الظَّمـأنُ مـاءً (سوره نور آیه ۳۹)

همه هم تشنه آب هستند؛ آنکه آب می نماید، آتش است و برعکس. آب، آب است یک مدتـی، و آتش هم آتش است یک مدتـی؛ ولی بطــن آب، آتش است و بطـن آتش هم آب است. کاملا دنیا معکوس است. متاع غرور در قرآن، بالاخره مسئله ایی است که گفته است.


یک تعبیر اینکه به ابراهیم (ع) گفته شد خودش را به آتش بزند که « نترس که آتش نیست » یک تعبیر دیگر آنکه فرعون خودش را به آب زد و …
نفس، فرعون است؛ نفس خودش را به دریا می زند و هلاک می شود؛ آب است ولی آب هلاکت بار است.

در آب اینجا راهی نیست جز به سوی هلاکت و در آتش اینجا راه به سوی …


آتــش معنی وسیع اش یعنی سختیــها، ریاضتــها، مصیبتها؛ همه اش ظاهـراً در این دنیـــا آتش است. (دقت شود.)

ازتذکرات معظم له ۲۷/۱/۱۳۶۷

فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره

بسم الله الرحمن الرحیم

در این آیه دقت کنید:فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ .

آیا دروغ است یا راست؟!! آیا خدا مبالغه کرده یا راست گفته؛ یعنی آنچه را هست گفته یا آنچه را نیست گفته؟!!
ذرات حرکات شما، اکثرا شرٌ بوده است؛ نگاه، استماع، بیان، خطورات، فکرهای خلاف و … همه شرٌ بوده است. خوب با این حساب اگر این آیه درست باشد چه می شود؟!! آیا درست است یا خدا فقط برای ترسانیدن گفته است؟!!
بنابراین، شما به دیگران نگاه نکنید؛ به آنکه می گوید و عامل نیست نگاه نکنید؛ به آنکه میگوید خدا می بخشد نگاه نکنید؛ شما آن غفرانی را باور کنید که قرآن می گوید؛ نه آن غفرانی که من و امثال من می گویند. ببین خدا چه گفته است!! برگردید و توبه کنید؛ گناهان را بشناسید؛ توبه کنید. پنج دقیقه وقت داشتید، نماز قضا کنید؛ استغفار و گریه و تضرع کنید. به قرآن دقت کنید؛ به آن آیه دقت کنید. در این که عالم حجاب هست دقت کنید. در سنگینی شرایط دقت کنید و به بدی وضعمان دقت و باور کنید.

از تذکرات معظم له ۱۴/۳/۱۳۶۷

بی حالی در عبادت

بسم الله الرحمن الرحیم

از تذکرات حضرت آیت الله استاد محمد شجاعی مد ظله العالی

بی ذوقی و بی حالی ها، معلول و نتیجه یک عمر حجاب هاست که ما کسب کرده ایم؛ نتیجه آن حجاب ها، آن است که، ما منجــذِب به معنویات و خدا نیستیم؛ از معاصی کبیره، تا غفلـت و معاصی جزئی تر از آن. این یک مسئله کلی است. چه باید کرد؟ …

در جبران گذشته باید تلاش کرد؛ استغفار، آن هم با شرایط استغفار؛ پشیمان شدن نسبت به گذشته، اصرار کردن، با مسکنت استغفار کردن، از طرف دیگر از آن ها که حجاب شده، باید جلوگیـری کرد؛ تصمیم بر ترک غفلت و مراقب حرکات خود بودن.

در هر قطعه از عبادات که بی حالی هست، در هر قدمـی، اول باید چند جمله ای استغفار با مسکنت و بعد، استمداد از خدا، و بلند شدن و شکستن تنبلی و کسالت، (در این صورت) انسان متوجه می شود، آنوقت حال هم پیدا می کند؛ البته استغفار مقطعی، غیر از آن استغفار کلّـی است.

اگر شما بیایید و فرش مرا بسوزانید، بعد بگویید که من به شما ارادت و علاقه دارم و باز، بار دوم کتاب هایم را از بین ببرید و بار سوم به اهل من، بی احترامی کنید، اگر بار اول چیزی نگویم، بار دوم و سوم، آیا نمی گویم که خودت را مسخره کرده ای؟!؛دروغ می گویی و… ؟!! . چگونه خدای متعال، بدی های ما را ببیند، و باز راه دهد؛ ما که موجودناچیز و کوچکی هستیم، این چنین. او چگونه به ما راه بدهد … بی حالی در اعمال یعنی اینکه، خدا به ما راه نمی دهد.

ازتذکرات معظم له ۲۹/۲/۱۳۶۷

عیدُ الله الاکبر

بسم الله الرحمن الرحیم



…  درغـدیر خـم قبـــلا، خدای متعال دستور داده بود به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که به مردم ابلاغ کن، هر که تو مولای او بودی و از تو اطاعت می کرد، بعد از تو از علی (علیه السلام) اطاعت کند.

آنها که به حضرت حسد داشتند، می خواستند خودشان باشند (در رأس امور) و آن حسد ها مصائب درست کرد؛ قبلا این دستور از خدا رسیده بود، ولی رسول الله (ص ) می ترسید که آن حسودها نگذارند و اصل قضیه را خراب کنند، یا به رســول الله (ص) لطمه ای وارد کنند؛ از این مسأله خوف داشت و ابـــلاغ  ولابت حضــرت را عقب انداخته بود؛ اما در حجـــــه الوداع و در چنین روزی (عیدغدیـرخم)، وحـــی آمد که دیگر به تأخیر نیانداز و آنــی که می ترسی به تو لطمه وارد کنند، خدا تو را از آن حفظ می کند.

« یا اَیّها الرّسُـول بَلّـغ ما اُنزلَ إلیکَ مِن رَبّــک…»

این را هم شیعــه گفته اند به تواتــر و هم عـامّه  که این آیه شریفه در خصوص حضرت امیر (ع) است، روایت متواتر است و شبهه ای نیست.
ای رسـول برسان به مردم، آنچه قبــلا به تو رسیده است، اگر این کــار را انجام ندهی رسـالت را ناقص گذاشته ای.

« وَاللهُ یَعصِمُــکَ مِن النّــاس »

خدا تو را از شرّ این حاسدان حفظ می کند.
رسول الله (ص) هم همان را انجام داد؛ منبر درست کردند، حضرت را بلند کرد، حسود و غیر حسود آنجا جمع بودند، او را بالا برد و فرمود:

« مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاهُ أللّهُمَ  والِ مَن والاهُ  وَ عادِ مَن عاداهُ »

زین سبب پیغمبــر با اجتهــاد                  نام خـود و آن  علـــی مولا نهاد

گفت هرکس را منم مولای او                  ابن عـمّ من علی مولای اوست

کیست مولا آن که  آزادت کند                 بنـــد  رقیّت ز پــایـــت  بــر کنـد

از غیر خدا  آزاد کند و بند بندگی (غیر خدا) را از پایت برکند که دیگر بنده ای خدا باشی.
… حضرت امیر (ع) با وجود این آیه و آیات دیگر، آنقدر می ترسید …

علیٌ قَسیمُ الجَّنهِ وَ النّار

إنّما وَلیکم الله و رسوله و الذین امنوا
(این را هم شیعه و هم  سنی به تواتر نقل کرده اند)

حضرت امیر (ع) با همه این اوصاف و آیات و روایات، آنقدر می ترسید که دیگر اینها به یادش نمی آید؛ وقتی مسأله خوف و خشیت خدا بر انسان غلبه می کند، دیگر یادش نمی آید که من چه هستم؛ حضرت هر شب آنقدر گریه می کرد که به صعقه می افتاد؛ گاهی می رفت در بیرون منزل از خوف و خشیت گریه می کرد که به صعقه می افتاد، شبیه اغما و بیهوشی.

فاذا نفخ فی الصور فَصَـــعِقَ

هر شب هر شب!! یک وقت کسی حضرت را در بیابان و خاموشی شب دید که افتاده است، فکر کرد که وفات یافته اند و با عجله به طرف منزل حضرت رفت تا این خبر را برساند، وقتی درب را زد، حضرت زهرا سلام الله علیها آمدند و این خبر را داد؛ حضرت زهرا سلام الله علیها از پشت درب خیلی عادی جواب دادند که از دنیا نرفته اند؛ این حالت هر شب امیر المؤمنین (ع) است.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی در باره عید غدیر خم

هبوط انسان


بسم الله الرحمن الرحیم

…  « پس شیـطان، آدم و زوج او را با وسـوسه بر آنهـا و خوردن از شجره، از بهشت و از آنــچه در آن بودند بیـرون آورد، و به آنــها گفتیم از این مقـام فـرود آیید در حـالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگــر هستید، و برای شما در زمیــن تا وقتی معیّــن استقرار و متــاعی خواهد بود. پس در ایـن هنگام آدم از پروردگارش کلمــاتی تــلّقی نمود که در نتیجـه آن خــدا بر او عطف نظــر نمود و او تــوبه کرد و تــوبه اش مورد قبــول خدا شد که خــدا صــاحب عطـــف و تــوبه پذیر و دارای رحـمت است. گفتیم به آنـها که همه از این مقام فـرود آیید و هــدایتی از جانب مــن بسوی شما مــی آید که راه بازگشت را به شما نشــان خواهد داد و کسانــی که از هــدایت مـن تبعیـّت کنند، خوف و انــدوهی برای آنــان نخواهد بود و آنان که کفــر ورزیده و آیــات هــدایت مـا را تکذیب کنند، آنها اصحـاب آتــش بـوده و بــرای همیشه در آن خواهند بود».
(ترجمه آیات ۳۶ تا ۳۹ سوره مبارکه بقره)

تــامّل در این آیــات و اشارات بیانگر یک جـــریان تکوینــی است و ایـــن حـقیقت را روشـــــن می کند که در اثنای هــبوط انسان از جـوار قـرب حــق بسوی دنیا، عنــایتی از جــانب خــدای متعال شده و فرصتی عــطا گردیده و بــاب بازگشت بـــاز گذاشته شده و راه آن نیــز ارائـــــه گشته است تا هــر کـه خواهد از این فرصت استفــاده نــموده و از طــریقی که در اختیـــار اوست بــه آنچـه از دست داده و بــلکه به بــالاتر از آن نیـز نـــــایل آید.
و در بیانــی دیگر، یــــوسفِ انسان در چـــاهِ ظلمانیِ مــادّه بلحاظ  لـغزشی که پیش آمـــده، افتاده و محبـوس گشته و در این بیـن، فــرصتی بسیار محدود در اختیــار او قــرار داده شده و ریسمانـی از بــالا بسوی او در چــاه آمده است تـا فرصت تمــام نشده دست به آن ریسمـــــان زند و نجـــــات یابد. این وقـت و فرصت، بــرای اینست و بــس.

یوسفـــــا   آمد  رَسَــن  در  زن تــو دست
از رَسَـن غــافل  مشـو بیگه شــده است

حمـــــدُ  لله  کایــــن  رَسَــــــن  آویختنــد
فضـــــل  و   رحمــت  را  بهـــم   آمیختند

در  رَسَن   زن  دست  و  بیرون  رو  زچـاه
تـــــا  ببینـــی   بــــــارگـاه   پـــــــادشـاه

تــــا  ببینــی  عـــــالم جــــــان  جــــــدید
عــــــالمی  بــــس  آشکـــــار  و  نــا پدید

این جهــانِ نیست  جون هستــــان شده
و  آن جهــــان هست  بس پنهــــان شده

( دفتر دوّم مثنوی )

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۶۸

 

 

دو جنبه هر موجود

بسم الله الرحمن الرحیم

… این حقیـقت اسـرار آمیـز و بسیار عمیـق را صاحبان معــرفت و اربـاب هـوش بــاید بدانند که هــر چیزی، چه خود ما، چه این، چه آن، و بدون استثناء، آنچه در این عالــم از موجــودات می بینیم، دارای دو جنبــه، به تعبیـر صحیح، دارای دو وجــه می باشد. یکـی « وجه الخلقی » آن؛ و دیگـری « وجه اللّـهی»یــا « وجه الـرّبی» آن.

جهت « خودی »یا « وجه الخلقی » موجـود، جــز قالب ظلمانی، فــاقد همه چیز، جـز سراب، جــز ظلمت سـه شُعبـه پیـچ در پیـچ نیست که با تجلّــــی نــور وجــه حــقّ در آن، به اندازه قابلیــّت خود از این نــور بهره می گیرد، و به اندازه خود، جلوه گــاه نــور وجـه او می شود و در نتیجه دارای خیـر و خوبی، و آثــار وجودی، و به عبارتی، دارای کمالات وجودی می گردد.

اگر تابشِ نــورِ وجه حــق از موجود گرفته شود، خودِ آن جــز یک قالب ظلمانی مُوحش نیست. و آنچــه دل انسـان با آن وحــدت یافتــه و دربنـــد آن افتـاده و در آن سو به ظهــور رسیده، و موجب عـذاب و حـرمان می گردد، همین قـالب ظلمانــی مُوحـش است.

در این بین اشتباه بخصوصی پیش می آید و دل به لحاظ مشاهده انــوار وجـه حـقّ در موجود، بر اســـاس انجــذاب فطـــری خود بر وجـــه حـقّ و بر انــوار وجــه او، خوشـی و آرامش و راحت خــود را در آن موجــود می بینـد و مطلوب خود را در آن می یــابد، و فکــر می کند خودِ آن موجود واجــد و صاحب آن جمـال و کمال است، و طبعـا بسوی آن کشیـده می شود، غـــــافـل از اینکه آنچــه او می خواهد، و آنچــه او را مجــذوب می کند، تابش انــوار وجـه حــــــــقّ در آن موجود است، نه کمـال خود آن موجود؛ غــافـل از اینکه ایــــن تابش کنــار خواهد رفت و در آن صورت، دل خواهد ماند و قالب ظلمانــی و مُــوحش آن موجود، در حالــی که دل در بنـــد و اسارت آن قرار گرفته است و دیگر نه به اصل نــور راهی دارد، و نه از تابشهـــای آن بهـــــره مند است. (تدبر کنید در آیات ۳۰ تا ۳۴ سوره مبارکه مرسلات).

گــر شود پُـر نور روزن  یـا سرا تو   
مَدان روشن  مـگر   خــورشید  را

ور در و دیـوار   گـوید  روشنــــــم
پـــرتو  غیــری  نــدارم مـن منـــــم

پـس بگوید آفتــــاب ای نــا رشید
چونکه من غـــارب شوم آیــد پدیــد

(دفتر اول مثنوی)

از بیانات حضرت علامه شجاعی (ره) (۱۳۶۸)

فکر و دل

بسم الله الرحمن الرحیم

« فکر» و « دل » را باید دو امر اساسی در « حیات باطنی » دانست. حرکتِ فکر و حرکت دل و اسرار موجود در حرکت این دو، برای ما که از حقایق باطنی چندان آگاهی نداریم، مجهول مانده است. توجه ما، و بررسیها و تحقیقهای ما، همه در مسایل ظاهری، و در حرکتهای ظاهری، و در ابعاد مختلف آنها بوده، و در نتیجه، از بحر عمیق « فکر» و مخصوصا « دل» که در پشت پرده قرار گرفته است و عجایب بی پایانی دارد غافل مانده ایم …

اگر صُور پشت پرده « فکر» و حرکتهای فکری و به تعبیری، صُور پشت پرده « فکرهای » ما برای ما مکشوف می گشت، آنچنان بُهت و تحیّر ما را می گرفت که در وصف نمی آید و با توجه به نوع فکرها و حرکتهای فکری که داریم، چنان به وحشت می افتادیم که در بیان نمی گنجد، و هرگز به فکرها و حرکتهای فکری خویش به نحوی که داریم ادامه نمی دادیم.

بی خبری و ناآگاهی ما از پشت پرده و از صُور آن سویی است که موجب می شود به « فکر» خود اجازه بدهیم در هر وادی که می خواهد حرکت کند.

تو   بجدّ کــاری که  بگرفتی  بدســت
عیبـش اکنون بر تو پوشیده شدست

زآن  همی تانی بدادن تـن به کــار که
بپـوشید  از  تو   عیبـش  کـــــردگار

همچنین  هر فکر  که گـــرمی  در آن
عیب آن فکرت شده ست  از تو  نهان

بر  تو گر پیدا شدی زو  عیب و  شین
زو  رمیدی  جـــانت  بُعــد  المشرقین

(دفتر چهارم مثنوی)

و نیز اگر صُور پشت پرده « دل» و حرکتهای دل که همان تمایلها، نفرت ها، محبّت ها، عداوت ها، خواستنها، فرار کردنها، نیّت ها، و آرزوهاست برای ما مکشوف می افتاد، آنچنان در تعجّب قرار می گرفتیم و چنان بُهت زده می شدیم که به بیان نمی آید، و الفاظ و عبارات با مفاهیم متداول خود از ذکر و توضیح آن قاصر است. و اگر این صُور پشت پرده را می دیدیم و می یافتیم، هرگز به وضع خود ادامه نمی دادیم، و « دل » را از آنچه در آن است باز می داشتیم و از حرکتهایی که دارد می بُریدیم، یعنی از تمایلها، نفرتها، محبتها، عداوتها، خواستنها، فرار کردنها، و آرزوهایی که دارد.

همچنیـن هـر آرزو   که  می بــــری
تو ز  عیــــب آن حجـــــابی  انــدری

ور نمـــــــودی    علّـــــت   آن   آرزو
خود رمیدی جان تو زین جست وجو

(دفتر چهارم مثنوی)

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۷۲

جناح ملائکه

بسم الله الرحمن الرحیم

… آیا حقیقت بال و پر داشتن فرشتگان همین است که برخی می پندارند یا حقیقت امر چیز دیگری است؟ قرآن می فرماید: اَلحَمدُ لِلهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَ الأَرضِ جَاعِلِ المَلائِکَهِ رُسُلاً أُولِی اَجنِحَهٍ مَثنَی وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ یَزِیدُ فِی الخَلقِ مَا یَشاءُ إنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر. (سوره مبارکه فاطر آیه ۱)

اینکه گفته می شود ملائکه دارای « جناح » هستند، یعنی ملائکه وسیله ای یا وسایلی دارند که به کمک آن می توانند در جاها و مراتب گوناگون حضور یابند. به بیان دقیق تر، جناح ملائکه، ملائکه دیگری هستند که در مراتب پایین تر تحت فرمان مَلَک برتر و بالاتر بوده و فرشته ومَلک بالاتر توسط فرشته پایین تر، امر و مشیّــت حق تعالی را محقّق می سازد.

برای مثال میکائیل سلام الله علیه جناح هایی یعنی ملائکه ای در همه آسمانها و زمین دارد و وقتی این فرشته عظیم الشأن می خواهد کاری را در آن مراتب وجودی مختلف انجام دهد، با ملائکه ای که جناح های او هستند، آن را انجام می دهد و به تعبیر دیگر آنها وسیله و فرمانبر میکائیل برای تحقـــق اوامر او می باشند. با جناح زمینی اش در زمین حاضر می شود، با جناح برزخی اش، در برزخ حاضر می گردد و … .

برای فهم بهتر حقیقتِ جنــاح ملائکه، از فعل روح و نفس خود با بدنمان استفاده می کنیم. روح ما جناح ها دارد؛ وقتی روح شما می خواهد در عالم مُبصِرات و دیدنی ها وارد شده و مثلاً از مَناظر زیبای باغ یا گلستان یا بوستانی لذت ببرد، با جناح و قُوّه باصره حاضر می شود؛ در این حضور زمان هم مطرح نیست و همین که روح خواست ببیند، قوای باصره به کار افتاده و این امر را برای روح مُحقق می سازد. در اینجا باصره جناح روح و با آن یکــی است و در عین حــال روح ، روح است و باصره، باصره.

از این رو وقتی تصاویر زیبا را تماشا می کنید، « شما » نگاه می کنید؛ آن که نگاه می کند و لذت می برد و کار دیدن را انجام می دهد آن « حقیقت شما » و « روح شما » است. روح شما با جناح باصره این فعل را انجام می دهد؛ ولی چون باصره وسیله دیدن است، در این فعل اصلاً مطرح نیست، به صورتی که وقتی از شما می پرسند چه می کنید؟ می گویید: می بینم؛ نمی گویید باصره ام در اینجا می بیند؛ باصره ام را اینجا استخدام کرده ام تا به کمک او شکل ها و مَناظر را ببینم، ولی در عین حال باصره، جلوه و جناح روح در امر دیدن است.

درخصوص شنیدن اَصوات و آهنگ ها نیز مساله چنین است؛ روح شما در این جا با جناح و قوه سامعه حاضر می شود و با این جناح کار می کند. اگر روح شما بخواهد به عوالم بالا رفته و در معارف عالیه سیر کند، با جناح عقل در عالم بالا و عوالم برتر حاضر می شود و … .
جناح ملائکه نیز این چنین است؛ یعنی فرشتگان با جناح هایی که دارند، کارهای مختلف انجام می دهند و با اَجنِحه خود، در آن مرتبه حاضر شده و فعل و اَمر و مَشیَّــت حـقّ را مُحقق می سازند.

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی در خصوص ملائکه ۱۳۷۴

عقل کاذب

بسم الله الرحمن الرحیم

…اگر آسمان و زمین پر از آیت ها و نشانه ها باشد که هست، اگر دلایل روشن و براهین قاطع وجود داشته باشد که دارد، و اگر آنچه حقّ است روشن تر از آفتاب هم باشد که چنین هم هست، کسی که خود نمی خواهد بداند و بفهمد، مسلماً نخواهد دانست و نخواهد فهمید، و این چیزی است که کاملا واضح است.

در هر بابی کسی نخواهد آنچه را که حق در آن باب است بفهمد، نخواهد فهمید، چه رسد به باب دیــن که باب علـــم به معمّــای پیچیــده هســتی، و باب علـم به اسرار عمیــــق آن است. باب دین، یعنی علم به اینکه این هستـی از کجـاست و به کجـــا منتهـــی می شود. (دقت شود)

کسی که چند صباحی در این دنیاست، و در این چند صباح هم نمی خواهد عقل خود را جدّاً به کار اندازد و بفهمد و بداند این عالم هستی از کجاست و به کجا منتهی می گردد و چه طور و به چه صورت و به چه شکلی، و در حقیقت، عقل خود را از کار انداخته و به سقوط کشیده است، چگونه می شود بفهمد و بداند ؟!

پشّه کی داند که این باغ از کی است
کو بهاران زاد و  مرگش در   دیست

کِــرم کانـــدرچوب زایــد سست حـــال
کــی بداند چــوب را وقــت نهــــــال

(دفتردوم مثنوی)

وقتی کسی باطل را غرض و هدف خویش قرار داد و بر آن اصرار ورزید، و عقل خود را که برای رسیدن به حقّ و تشخیص آن از باطل و باطل از آن، در وجودش قرار داده شد بود در مسیر خود به کار نبرد، یعنی جلوی عقل خود را که می خواست او را به سوی آنچه حقّ است بکشد، گرفت و آن را در باطل و در تثبیتِ پنداری باطل به کار برد، و از جاهلانی که مانند او عقل خود را به سقوط کشیده و در باطل و ترویج و تثبیت آن به کار بسته اند تقلید نمود، و به این روش فخر و مباهات خفّت بار هم کرد، چگونه می شود و چگونه می تواند به حقایق دین که حقایق هستی و نظام وجود است برسد و آنها را بفهمد و بداند؟!!

گرچه   عقلت سوی   بالا می پَـرد
مــرغ  تقلیدت  به پَستـی می چَـــرد

علــم تقلیدی وبــــال جـان  ماست
عاریه ست و ما نشسته کآن ماست

زین خرد جـــاهل همی باید شدن
دست  در  دیوانگـــی  بایــــــــد  زدن

(دفتر دوم مثنوی)

چنین خصلتی عملاً باز داشتن عقل از شـأن اصلی آن است، زیرا شأن اصلی عقل که در نظام خلقت تعیین گردیده این است که برای رسیدن به آنچه واقعا حقّ است بدون هیچگونه غرض ومرضی و بدون هیچگونه سستی و بی تفاوتی و به صورت کاملا جدّی به تعقّل بپردازد و مجاهدت لازم را در این راه انجام دهد.

باز داشتن عقل از این شأن اصلی، و وادار ساختن عقل به غور در باطل و حقّ پنداشتن و حقّ نشان دادن آن، در حقیقت، صورت راستین عقل را از آن سلب نمودن ، و صورت دروغین عقل را بر آن نهادن ، و به نحو کاذب آن را عقل نامیدن ، وبه شکل معکوس، آن را به کار انداختن است. پیداست عمل چنین عقلی چگونه خواهد بود، و پیداست از این عقل ها و از این عاقلان بسیار زیاد است.

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی مدظله العالی

اول حشر

بسم الله الرحمن الرحیم

… یکی از سخت ترین، دلهره آورترین و ترسناکترین مراحل برای انسان، آغاز حشر یا قیام قیامت است؛ همان موقفی که با نفخ صور اول آغاز می شود. چنانکه خداوند متعال در قرآن این گونه بدان اشاره کرده است:

«وَ یَومَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّماواتِ وَ مَن فِی الاَرضِ إلّا مَن شَاءَ اللُهُ …» سوره مبارکه نمل آیه ۸۷

این آیات سختی و سهمگین بودن قیام قیامت و نفخ صور اول را بیان می کند و به این حقیقت نیز اشاره دارد که تنهــا عــده ای از این هراس و وحشت و دهشت ایمـــن اند. این گروه بنا بر آیات و روایات، پیـامبران و امامـان معصـوم علیهم السلام هستند؛ هر چند در خصوص همه پیامبران یا برخی از آنان، اختلاف نظر وجود دارد.

در روایتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم، شیعیان علی علیه السلام را در قلمرو استثناء شدگان از نفخ صـــور اول تلقی فرموده است؛ ولی نباید ما فکر کنیم که شیعه علــی علیه السلام هستیم و از این رو، وحشت قیام قیامت برای ما وجود ندارد!؛ شیعه کسی است که قدم جای قدم امیر مؤمنان علیه السلام بگذارد؛ ما دوستـدار اوییــم، نه شیعــه او.

اگر به کتابهای روایی ( مانند اصول کافی، فروع کافی، بحارالانوار و خصال صدوق ) مراجعه و خصایص شیعه را مطالعه کنیم، اذعان خواهیم کرد که ما تنها دوستــدار حضرت هستیم، نه شیعــه او.

در هر صورت، اولِ حشــر و هنگام ورود به قیامت و مواقف پس از آن، مراحل بسیار ترسناکی است؛ چنان که امیـر مؤمنان صلوات الله علیه از آن، به روز خوف اکبر یاد کرده است؛ « و انما هی نفسی اروضها بالتقوی لتـأتی آمنه یوم الخوف الاکبر… ». نهج البلاغه نامه ۴۵

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی مدظله العالی ۱۳۷۴

ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

… اول بخواهید که خدا شما را برساند؛ ما و شما را موفق کند به روزه، به احیای همه شبها، اگر می توانید همه را احیاء کنید. از کسب و کار و خوردن و خوابیدن کم کنید و همه را احیاء بدارید؛ برنامه ریزی کنید که بتوانید و خودتان را محروم نکنید. ما هر چه کنیم برای خود کرده ایم، خداوند غنی است. دلتان به خودتان بسوزد، عذرتراشی به درد نمی خورد. از حرف زدن بیجا حتی المقدور اجتناب کنید و آن اندازه که توان دارید زبانتان را بند کنید، اصلا حرف نزنید ، عصبانی نشوید.

از کوچک شمردن کسی بپرهیزید که روزه را سخت بی جان میکند؛ اگر حرف گناه باشد که روزه فقط جسدی است. اقلّ روزه، نخوردن است، مبطلات ظاهری در رساله آمده، نه مبطلات باطنی، مانند صورت نماز که از روی رساله درست باشد، جانش در آنجا نیامده که انسان باید گناه نکند، دلش و همه مشاعرش باید اجتناب کند، چه اعضای ظاهری و چه مشاعر باطنی. مثلا صحبت کردن اگر طوری باشد که شریعت اجازه نداده، جان روزه را خدشه دار میکند، نفرت هم همینطور. مخصوصا عصبانی نشوید مثل انسانهایی که پولشان حساب و کتاب دارد، از آن شدیدتر، زبان را مراعات کنید که خرجش نکنید؛ البته نه اینکه تلاوت و ذکر و دعا را هم انجام ندهید. اگر توانستید کاملا حرف نزنید خیلی خوب است. روزه صمت نگیرید این نه؛ ولی در عین حال هر چه حرف نزنید روزه، جان و روح خواهد داشت. مولوی می گوید :

سی روز در این دریا پا ســر کنی و سـر پا
تا  در  رسی  ای مولا  اندر گوهر  روزه

شیطان همه تدبیرش وان حیله و تزویرش
بشکست همه تیرش پیش سپــر روزه

روزه  کرّ و  فرّ  خود  خوشتر ز تــو  بر گوید
دربنــــد  در  گفتـــن  بگشای  در  روزه

مثلا اگر کسی به ما اجازه دیدار بدهد با سر می رویم؛ بندگان خدا هم ندای ماه مبارک را که می شنوند، با ســر می روند. حافظ می گوید: گر چه تیغ کشید ولی نظرش با ما بود. در رابطه با زبان به جلد ۷ وسائل الشیعه مراجعه کنید. روزه دار واقعی، کمر شیطان را می شکند. بعضی روزه می گیرند و فکر تهیه افطار و بعد آنقدر می خورند که ……

دست و دهان را بشو  نه بخور و نه  بگو آن سخن و لقمه جو تا به خموشان رسی

امام صادق علیه السلام وقتی روزه می گرفتند، ریحان را بو نمی کردند؛ سؤال شد چرا؟ فرمودند: من کراهت دارم روزه ام را به لذتــی آمیخته کنم.

از بیانات آیت الله استاد محمد شجاعی در خصوص ماه مبارک رمضان

حیات نازله

بسم الله الرحمن الرحیم

… بر اساس شعور و ادراک ناقص و نازل در این مرتبۀ حیات (مادّی) ، تابشهای بالاتر وجود و هسـتی که در شرایط  بخصوصی بر صحیفـۀ مـادّۀ  قابـل، در حدّ  بسیار محدود و نازل می تابد، بصورت حقایق اصیل و مستقّل و ثابت و کامل به نظر می آید، و این خـود حاجـب و شــاغل بوده و از دریافـت حقایق اصیل و ثابت و کامل، باز می دارد « و إن من شیـیء الاّ عندنا خزائنـه و ما ننـزّله الاّ بقـدر معلوم ».

واقعیّت، واقعیّت است و حکم خود را دارد. واقعیّت اینست که تابش، تابش است و محـدود است و اصالت ندارد، چه به صورت یک تابــش محدود و گـذرا ببیـنیم و چه به صورت یک حقیقت اصیل و کامل و مستقـلّ بیابیم، زیرا که واقعیّت، حکم خود را دارد. بنابراین، تابش محدود و گذرای یک حقیقت اصیل و بالاتـر را به صورت حقیقت اصیل و مستقلّ دیدن، جــز گذشتـن و تمام شدن تابـش، و حِرمان از خود حقیقت اصیل و کامل، نتیجه دیگری نخواهـد داشت.

حقایق مادّی، تابشهایی از حقایق بالاتر وجود استکه در مرتبه بسیار نازله ای روی مادّه قابل می تابند و می گذرند. حقایق بالاتر وجود، همانها است که در آیۀ شریفه به آنها اشاره شده است و همان حقایق عالیه است که از نظر سعۀ وجودی به مبداء متعال نزدیک  است و نزد اوست و از اوست ( عندنا خزائنه ) و به تعبیری، حقایق عالیۀ وجود ، همان مَجالی و مظاهر اسماء حسنای الهی است. هر حقیقتی از حقایق مادّی که ما آن را حقیقت می نامیم (و إن من شییء) تابش محدود و نازلی از همان حقایق عالیه است (و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم).

در آیۀ ۶۰ سورۀ القصص می فرماید : « و ما أوتیتم من شییءٍ فمَتاع الحیوه الدّنیا  و زینتـها و ما عند الله خیر و أبقی أفلا تعقلون ».

ازاین آیۀ شریفه هم این نکته را می فهمیم که آنچه از خوبیها و نعمتهای دنیوی در اختیار انسان می باشد، به تناسب حیات نازله است و انسان در حیات نازلۀ خود، استعداد و ظرفیّت برخورداری از خوبیها و نعمتهای برتر را ندارد. تعبیر « أفلا تعقلون » در آخر آیه برای اهل اشارت و برای ارباب نظر، حکایتها دارد.

مولوی در این زمینه در موارد متعددّ دیوان مثنوی، بیانات بخصوصی دارد؛ در جایی می گوید:

بنــده ســـوی بنــده  شد  او  مــاند  زار
بـوی گـل شد سـوی گـل او ماند خــار

همچــو  آن  ابلــه  که  تــاب   آفتــــــاب
دیــد بر دیـوار  و حیــران  شـد  شتــاب

عاشـق  دیـوار  شـد  کاین  با  ضیــاست
بی خبر کاین عکس خورشید سماست

چون  به  اصل  خویش  پیوست  آن  ضیا
دیـــد دیـــــوار سیــــه  مانــــده بجـــــا

او  بمــانده  دور   از   مطلـــوب  خویــش
سعــی  ضایع  رنــج  باطل  پــای ریش

همچــو   صیّــادی  که  گیــرد  سایــه ای
سایـه  کـــی گــردد  وَرا  سرمایــه  ای

سایــۀ  مرغـــی  گرفتــه  مَــــرد  سخت
مــرغ  حیــران  گشته  بر  شـاخ درخت

از بیانات استاد آیت الله محمد شجاعی ۱۳۶۳.

 

 

آتش زدی در عود ما

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای    درشکسته  جام  ما   ای بر  دریده  دام ما

ای    نور ما   ای  سور ما     ای دولت منصور ما

جوشی  بنه در  شور  ما    تا مِی شود انگور ما

ای  دلبر  و     مقصود  ما   ای  قبله و  معبود ما

آتش   زدی  در  عود   ما    نظّاره  کن در دود ما

ای   یار    ما     عیّار  ما    دام  دل   خمّار    ما

پا   وامکش  از   کار   ما   بِستان گرو  دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز  آتش سودای  دل  ای وای دل   ای  وای  ما